به دور دست ها که خیره میشوم فارغ از هرگونه خیالی،افق را که می نگرم سایه ای لرزان در برم میگیرد،بوی باران میدهد.به کوه ها مینگریم و به دره ها و مردمانی که از درختان گردن آویز شده اند و با وزش باد تاب میخورند.به لبه پرتگاهی میرویم که رودخانه ای در آن جریان دارد؛خروشان و پر تب و تاب که مرا به خود میخواند و در آرزوی هم آغوشی،غرش میکند.دستانم را گرفته،هنوز هم مثل گذشته وفاداری در آسمان گونه اش می درخشد.محکم تر از همیشه در آغوشم میگیرد و من چه شیرین در آن سیاهی حل میشوم.زوزه گرگ ها را میشنوم و خش خش برگ درختان پاییز را.به ناگه میبوسمش و جانم آتش میگیرد؛شعله ور میشوم.به خنکای رودخانه سقوط میکنم.

چشم که باز میکنم خود را غرقه در آسمانش می یابم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین فروشگاه اینترنتی کانون فراشعر ایران دانلود موزیک رستـــــــــــآکــــــــــ Conscious Cores Stacy وحید پیام نور کتاب خوب Prashant