مشتاقانه چشم آبیش را به من دوخت که روی برفها رد خون را سوی کلیسای سوخته دنبال میکردم.صدای سوختن چوب ها و فرو ریختن برج ناقوس گویی تشویق حاضران بود تا دست در دستش دهم، زوزه در هم آمیخته باد و گرگ های زخمی ردایم را در هم بپیچند و سوی آن خانه که آتش عشق بال فرشتگانش را میسوزاند برای زندگی ابدی بشتابم.
شب مرا میخواند و چه زیبا پاسخش میدهم و هم آغوشش تا عمق سیاهی میروم.با او هستم و از من غفلت نمی کند.او خود تاریکی و من در جست و جوی کران این ظلمت در هم آمیخته ایم و بازیچه دست حیله های شیرینش شده ام.هرچه بیشتر غرقش میشوم وفادارتر میشود.موهایم را در هم میبافد،عشقش در جانم آتش می افکند.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Darrell فانوس خیال Jerome5pier website گوناگون007 مغز خط خطی طراحی و چاپ آریا اطلاعات عمومی فرانیوز chinanet.parsablog.com شوق وصال